تو اتاق نشسته بودم، دیگه مدرن و مباحث فیزیکی داشت خسته م می کرد.حسابی گرسنه بودم. دلم می خواست مث همیشه رسول بیاد تو خونه و بگه بچه ها شما هم گرسنه تونه؟بعد بپریم تو ماشین و من همش حرص بزنم بگم دو تا جعبه سیب زمینی بزرگ، یه همبرگر .بعدش هم جعبه اول تموم نشده سیر بشم و رسول بقیه ش رو بخوره! 

ساعت همینطور می گذشت و منم تو فکر و خیال به سر می بردم و عکس سیب زمینی های اژدرو روی جزوه مدرن می کشیدم تا رسول برسه. یدفعه پدرجان همه رو صدا کرد،گفت بچه ها بیاین ببینین جام جم چه برفی داره میاد! ما هم از هیجان رفتیم نشستیم به فاصله چند سانتی از تلوزیون و عین ندیده ها برف رو تماشا می کردیم. من داشتم به سارا می گفتم کاش الان من وسط این برف بودم و سیب زمینی داغ داغ می خوردم، بدون اینکه لباس گرم بپوشم می شستم رو برفها و به اسمون نگاه می کردم و خلاصه بقیه حرفها رو دیگه تو دلم گفتم .

ساعت 10:30 بود، می خواستم بخوابم که رسول از در اومد تو، مثل همیشه با انرژی و شاد . قبل از اینکه من چیزی بگم گفت محیا و سارا حاضر شین بریم بیرون یه چیزی بخوریم . اون لحظه بود که گفتم اخه خدا تو که انقد حواست به همه جا هست، چرا یه نیم نگاهی به این دل خراب ما نمی کنی!


رسول یکی از بهترین های زندگی منه!

تنها کسی که بی چون و چرا با لجبازی های من همراهی می کنه، به من فرصت هر کاری رو میده،حتی گندکاری! در لحظه میفهمه چی میخوام و چی تو سرم میگذره!

من عاشق اینجور فهمیده شدن هام.


از دست دادن دوست غربت است.

ساحل بهانه است، رفتن رسیدن است...

اولین برف در اولین شب ربیع

تو ,رو ,رسول ,های ,هم ,برف ,سیب زمینی ,بچه ها ,شاد قبل ,و شاد ,انرژی و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

احمدرضازارعی محتواهای بازاریابی sabt3 خداوند محبت است... بنام محبت هنر داستان های من کانون آگهی و تبلیغات هنربرتر خدمات تعمیر آدرس لیست قیمت فروش نمایندگی کولر گازی اسپلیت در شیراز - عظیمی وبلاگ وحید نوروزی قیمت دستگاه ماینر و خرید ماینر ارزان در سه سوت ماینر